هیچ میدانی؟
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش اومدی
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 13992
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

شعر برتر




هیچ می دانی دلم مدیون کیست ؟

هیچ می دانی دلم پر خون ز چیست ؟


تا کنون پرسیده ای از چیستی ؟

هیچ می دانی ز نسل کیستی ؟


تا کنون خاری به دستت رفته است ؟

تا کنون دستی سرت را بسته است ؟


تا کنون از ترس شب رنجیده ای ؟

تا کنون نور شفق را دیده ای ؟


چند باری بند کفشت پاره شد ؟

مادرت بر زخم پایت چاره شد ؟


چند بار از گشنگی خوابت نبرد ؟

جوجه گنجشکت به دستت جان سپرد ؟


تا کنون پیش آمده غمگین شوی ؟

یا به خون زخم خود رنگین شوی ؟


جیبت آیا خالی از پول پدر

دستت آیا خورده بر لولای در ؟


مد روز و چرخه تیپ و لباس

روز و شب در کافی شاپی با کلاس


با لباسی شر و در با اسم روز

کفش اسپرت ستی با رنگ روز


بند چرم و خط چشم و رنگ لب

با لباسی پاچه کوتاه یک وجب


روزگاری مد روز ما چه بود؟

رنگ خاکی بر تن رزمنده بود !


کافی شاپ ما پر از تیر و تفنگ

گردش ما در وسط میدان جنگ


کفش روز آن زمان رنگ سیاه

پوتین چرمی و بر سر یک کلاه


جای بند چرم در دستم تفنگ

ورزش و عشق و صنایم با تفنگ


پاچه های گت شده در خاک و گل

حسرت یک خواب راحت را بدل


در فضا پیچیده یکدم بوی سیب

دائما بر لب دعا ام الیجیب


شب زمان حمله و جنگ و نبرد

نغمه العفو با دلها چه کرد !


در میان راه از دنیا جدا

رفتن از ما بود و بعدش با خدا


رفته ایم و گشته ایم و دیده ایم

از گل باغ شهادت چیده ایم


بعد ما جنگ میان اشک و چشم

بعد چندی دل مزار گند خشم


خشم دشمن در دل و جانها چه شد ؟

جای پای عشق در جانها چه شد ؟


رگ به رگ های تنم آلوده است

روزگاری جای ترکش بوده است


بوده نام بوترابم روی دل

از علی و فاطمه گشتم خجل


من که نام شیعه بر دوشم گران

پس چرا بنشسته ام با دشمنان !


کافران امروز در قلب منند

بر لباس و کفش من سر می زنند


خواهر من با لباس تنگ تنگ

ای برادر باد بر نام تو ننگ


دین و ایمان ارزشش را باد برد

از فروش دختری یک مرد مرد


غیرت و مردانگی را سوختند

بر خیال خود تمدن دوختند


یک پسر با بنز خود ویراژ رفت

در خیابان دختری تاراج رفت


گر بمیریم و اگر بی چند و چون

سر کشم از خشم خود جامی ز خون


حق ما جز مرگ با خفت که نیست !

بر گناهمان دمی مولا گریست !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : رضا